(¯`´¯)سرگذشت کافلا و مدرسه(¯`´¯)

لطفا از آخر بلاگ به ترتیب بخشها شروع به خواندن کنید . *(¯`´¯)با تشکر ازشما سعید(¯`´¯)*

(¯`´¯)سرگذشت کافلا و مدرسه(¯`´¯)

لطفا از آخر بلاگ به ترتیب بخشها شروع به خواندن کنید . *(¯`´¯)با تشکر ازشما سعید(¯`´¯)*

کافلا و مهندس

با عرض سلام و ...

ولی این سه نقطه خیلی به ما که بلد نیستیم بنویسیم کمک می کنه .بگذریم می خوام  اول مهندسو معرفی کنم بعدش هم یکی از ماجرا های کافلا رو براتون بنویسم .

۱-کافلا

۲-ماتولا

۳-مهندس

۴بقیه بروبچ کلاسمون.

امروز که داشتم تویه شهر خودمون گشتی میزدم یکی از بروبچ دیدم که گفتش بیا بریم مدرسه .گفتم چرا  .گفتش که امروز شنبه هستو مهندس کلاس داره یه سری هم به مهندس بزنیم و جریان کارمونو براش بگیم. وارد مدرسه که شدیم خیلی سوت و کور بود اول فکر کردم که بچه ها بخودشون حال دادن و تعطیلش کردن بعدش دیدم که نه همه هستن و غایب هم ندارن بعدش پیش خودم گفتم که آره کلاس ما بود که به اینجا روح می داد و زنده نگر می داشت.خلاصه رفتیم در کلاس قبلیه خودمون( کلاس سوم کامپیوتر) رو زدیم یه فردی که انگار برامون آشنا بود اومد گفت سلام من که خیلی تعجب کردم آخه مهندسو تا حالا اینجوری ندیده بودم .کلاس ماتک تک بود مهندس هم مثل خودمون بود و هیچ وقت احساس اینکه معلم سر کلاسمون بود رو نداشتیم و خیلی با حال بود و سر امتحانات خیلی جدی بود البته این خوب بود ولی برای بعضی ها که فقط دنبال نمره بودن خیلی بد بود کافلا هم دنبال نمره بود هم دنبال مهندس آخه با هم همسایه بودن .

وقتی جریان از اون پرسیدم گفت من برای اولین بار دلم برای کار های کافلا تنگ شده (شما بهتر می دونید که معلم و شاگرد رابطه ای سرد با هم دارن ولی ...) من هم جریان این وبلاگ رو بهش گفتم بعد از کلی درخواست که آدرسشو بهم بده من گفتم نه عکس  کافلا توش نیست و ... در  هر حال آدرس و بهش دادم و اومدم . و حالا هم دارم برای شما می نویسم .

«یک خط مقدمه»

کـافـلا که شخصیت طنز یا بهتر بگم لارج ترین ما ها بود بعضی از اوقات با مهندس بحثش می شد البته نه بحث جنجالی بلکه بحث هایی که اونا می کردن بر سر ... یه چیزایی بود که شماها بیخیال ش بشید .

«شروع » یه روز سر کلاس مهندس نشسته بودیم که یه دفعه بعد از اینکه کافلات با ماتولا حرفش میشه چون جو کلاس بهم میخوره مهندس اعلام امتحان در ساعت بعدی رو میکنه . و ما هم از سر مجبوری یا بهتر بگم خودمونو گول می زدیم و کتاب ها رو باز می کردیم وبه ادامه کارمون که همش خنده بازار بود می پرداختیم. دوباره کافلا با ماتولا بحث میشه بر سر اسمی که روی ماتولا بود (منو به بزرگی خودتون ببخشید که از این حرفهای بدبد می زنم اسمش  چـــــلغــــوز بود.) و ماتولا هم اسم مقدس کافلا رو بد تلفظ می کنه و دعوا شروع میشه و مهندس که بکل اخلاقش عوض میشه جفتشون رو هم بیرون میکنه اگه این کارو نمی کرد بعدا آنتن کلاس لو می داد و ... منظور از آنتن همون هوشنال خودمونه. مهندس بازدن ممد چله و رضا چینقلاداره کلاس جدی بر عده میگیره . یه چیز خنده دار کفش مهندس پس از برخورد با یک راس ممد چله پاره میشه و عصبانیت مهندس به طور فجیهی بالا می ره چون این اتفاق مقارن بود با  اعتصاب معلمین برای حقوق .

«زنگ بعد »

سر جلسه امتحان نشسته بودیم که چهار نفر مورد اتهام و مجرم اومدن سر کلاس که  کاکا با گفتن «برای آزادی زندانیان از دست بیاتی صلوات» سالن به هوا رفت با خنده های بروبچز کلاس ما. و مهندس هم خنده ای زورکی میکنه و امتحانو شروع میکنه برو بچ ما که عادت داشتن تموم امتحانات رو جزو باز بدن .این بار با مخالفت شدید مهندس روبرو شدن البته باید بگم که بعضی بچه ها که خودشونو برای مهندس شیرن میکردن (مثل هوشنال و گلابی ) جزو باز نمی نوشتن و  کمک بقیه هم نمی دادن . بعد ازکلی خواهش مهندس اون امتحان  رو هم جزو باز نوشتیم یه نکته که تا یادم نرفته درس های  حفظی مثل دینی و ... رو هم جزو باز مینوشتیم چه برسه به پاسکال و... بعد از اون ماجرا مهندس تا چند مدتی اصلا به کافلا و ماتولا محل نمی گذاشت  تا اینکه نوربخش رو فرستادیم برای اینکه مهندس رو راضی کنه  نوربخش به گفته خودش از بچگی به راضی کردن مردم عادت داشت و خبره بود و بعدش  مهندس راضی شد و   کافلا با گرفتن چند ماچ از مهندس با هم آشتی کردن  ولی ماتولا یا همون چلغوز دیگه براش  یه آرزو شده بود که مهندس بهش محل بزاره ...

نظر یادتون نر ه . تا من هم ...

خوب دیگه هر کسی که می یاد تویه این وبلاگ (غریبه ها برای آشنا شدن با کافلا با ایمیل من تماس بگیره تا جوابشو بدم ). وخودی ها هم نظر یادشون نره تا من هم بدون کی اومده کی نیوده تا بحسابشون برسم .

****کشمش در حال کشتن  مخمل جون ****

کشمش در حال کشتن مخمل

نظرات 2 + ارسال نظر
تامی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 16:49 http://barname.blogsky.com

سلام
خیلی
بامزه بود
موفق باشی
تبادل لینک میکنی؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 19:33


سلام من احسان از شهرکرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد