(¯`´¯)سرگذشت کافلا و مدرسه(¯`´¯)

لطفا از آخر بلاگ به ترتیب بخشها شروع به خواندن کنید . *(¯`´¯)با تشکر ازشما سعید(¯`´¯)*

(¯`´¯)سرگذشت کافلا و مدرسه(¯`´¯)

لطفا از آخر بلاگ به ترتیب بخشها شروع به خواندن کنید . *(¯`´¯)با تشکر ازشما سعید(¯`´¯)*

دلم تنگ شده برات

سلام

نمی دونم چی بنوبسم  آخه دیگه کسی به وبلاگ من سر نمی زنه

کافلا هم خیلی وقته ازش خبر ندارم

کافلا دلم برات تنگ شده . بخدا نمی تونم  احساسمو درباره کافلا بنویسم ولی دوباره می خوام  شروع به نوشتن کنم

 

 

ســــــــــــــــــــــــــعــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد   بودم حالا هم هستم

نظر یادتون نره

به این وبلاگ هم سر بزنید . همه چیز و هیچ چیز

 

**خداحافظی **

سلام

.

.

.

خداحافظ

  با عرض شرمندگی تا  اطلاع ثانوی از نوشتن معذورم.

ای دی  من  با من تماس بگیرید .

moshatri_eshg@yahoo.com

morteza3200@yahoo.com

خداحافظ برای همیشه کـــــــــــــــافـــــــــــــــــــــلا

صحبت های عشقولانه ....

سلام .

امروز با کافلا اومدیم تا براتو جریان عشق رویائی شو براتون بنویسم .

کافلا اول خیلی مخالفت کرد و گفت که وقت اینکه با من بیاد رو نداره و لی به اسرار من اومد  آخه خیلی سرش شلوغه و عجله داشت هر جوری که بود نگهش داشتم تا براتون بنویسیم .

به قول کافلا یه روز که برای اومدن به مدرسه مسیرشو عوض می کنه البته جریان بر می گرده به زمستون تو خیابون یه دختر خانوم ازکافلا تقاضای کمک می کنه کافلا هم که حس نو دوستی خیلی زیادی داره حاضر به کمک به دختر خانوم می شه  وقی کافلا از ایشون می پرسه که چه کمکی من می تونم به شما بکنم در جواب می گه در رو برام باز کنید کافلا هم خودشو برای کلیه خطرات حاضر میکنه چون از دیوار مردم بالا رفتن هزار رو یک خطر داره ... کافلا در همین فکر بود و پرسید که اشکال نداره و کسی تو خونه نیست؟مشکلی پیش نیاد؟ دختره با گفتن اینکه احتیاج به اینکه از دیوار بری بالا رو نیست  شما اگه لطف کنید و در رو با کلید باز کنید خوشحال می شوم ! وقتی کافلا دلیلشو از دختره می پرسه می گه  که هوا سرده و نمی تونم درو باز کنم . کافلا هم درو باز می کنه و بعدش با یک خداحافظی ساده تموم می شه تا اینکه فردای اون روز هم کافلا دوباره از مسیر دیروز می ره و دوباره همون جریان ولی خلاصه تر پیش می یاد و  ...  ودیگه از دختره خبری نمی شه تا کافلا دختره رو تویه خیابون می بینه و دختر  ابراز محبت میکنه و از اونجا عشق کافلا به ندا خانوم آغاز می شه .

بعد از گذشت چند هفته از دوستی کافلا با ندا  من خیلی کنجکاو بودم از کافلا پرسیدم که چی شده حالت گرفتس گفتش که نه ... نه...

من که می دونستم داره دروغ میگه .گیر دادم که باید جریانو برام تعریف کنه  گفتش که  دختره  خیلی  کلاس می زاره من هم که عادت دارم به خاکی زندگی کردن نمی تونم حتی یک لحظه با اون دوست بشم  و بمونم  البته دلم خیلی می خواد ولی ...

ادامشو بعدا براتون می نویسم حالا کار داریم می خوام با کافلا  بریم یـــــــــــــــه جا یــــــــــــــی

کافلای عاشق!!!!!!!!!!!!!

کافلا عاشق شده ؟

سلام

نمیدونم چه طوری شروع کنم  عاشق شدن کافلا رو ...

ولی همینو میدونم که دختره خیلی با کلاس بوده و اصلا به کافلا یما نمی خوره ولی اون حرفش حرفه و رفت جلو ...

حالا هر کی ادامشو می خواد نظر بده

عشقی سیاه وسفید

خیلی توپه نظر بدید بقیشو براتو می نویسم  .

 

اینم عکس کافلا

نمونه امرکایی بروبچز کلاس ما

اینم عکس کافلا البته این مشابه تعدادی از بروبچ کلاس در امریکاست .

اونی که تنها نشسته و داره بقیه رو نگاه می کنه کافلای ماست چون  رفتار هم رو زیر نظر داره  تا بعدا  عداشونو در بیاره و کلی بخندیم .

 

کافلا و مهندس

با عرض سلام و ...

ولی این سه نقطه خیلی به ما که بلد نیستیم بنویسیم کمک می کنه .بگذریم می خوام  اول مهندسو معرفی کنم بعدش هم یکی از ماجرا های کافلا رو براتون بنویسم .

۱-کافلا

۲-ماتولا

۳-مهندس

۴بقیه بروبچ کلاسمون.

امروز که داشتم تویه شهر خودمون گشتی میزدم یکی از بروبچ دیدم که گفتش بیا بریم مدرسه .گفتم چرا  .گفتش که امروز شنبه هستو مهندس کلاس داره یه سری هم به مهندس بزنیم و جریان کارمونو براش بگیم. وارد مدرسه که شدیم خیلی سوت و کور بود اول فکر کردم که بچه ها بخودشون حال دادن و تعطیلش کردن بعدش دیدم که نه همه هستن و غایب هم ندارن بعدش پیش خودم گفتم که آره کلاس ما بود که به اینجا روح می داد و زنده نگر می داشت.خلاصه رفتیم در کلاس قبلیه خودمون( کلاس سوم کامپیوتر) رو زدیم یه فردی که انگار برامون آشنا بود اومد گفت سلام من که خیلی تعجب کردم آخه مهندسو تا حالا اینجوری ندیده بودم .کلاس ماتک تک بود مهندس هم مثل خودمون بود و هیچ وقت احساس اینکه معلم سر کلاسمون بود رو نداشتیم و خیلی با حال بود و سر امتحانات خیلی جدی بود البته این خوب بود ولی برای بعضی ها که فقط دنبال نمره بودن خیلی بد بود کافلا هم دنبال نمره بود هم دنبال مهندس آخه با هم همسایه بودن .

وقتی جریان از اون پرسیدم گفت من برای اولین بار دلم برای کار های کافلا تنگ شده (شما بهتر می دونید که معلم و شاگرد رابطه ای سرد با هم دارن ولی ...) من هم جریان این وبلاگ رو بهش گفتم بعد از کلی درخواست که آدرسشو بهم بده من گفتم نه عکس  کافلا توش نیست و ... در  هر حال آدرس و بهش دادم و اومدم . و حالا هم دارم برای شما می نویسم .

«یک خط مقدمه»

کـافـلا که شخصیت طنز یا بهتر بگم لارج ترین ما ها بود بعضی از اوقات با مهندس بحثش می شد البته نه بحث جنجالی بلکه بحث هایی که اونا می کردن بر سر ... یه چیزایی بود که شماها بیخیال ش بشید .

«شروع » یه روز سر کلاس مهندس نشسته بودیم که یه دفعه بعد از اینکه کافلات با ماتولا حرفش میشه چون جو کلاس بهم میخوره مهندس اعلام امتحان در ساعت بعدی رو میکنه . و ما هم از سر مجبوری یا بهتر بگم خودمونو گول می زدیم و کتاب ها رو باز می کردیم وبه ادامه کارمون که همش خنده بازار بود می پرداختیم. دوباره کافلا با ماتولا بحث میشه بر سر اسمی که روی ماتولا بود (منو به بزرگی خودتون ببخشید که از این حرفهای بدبد می زنم اسمش  چـــــلغــــوز بود.) و ماتولا هم اسم مقدس کافلا رو بد تلفظ می کنه و دعوا شروع میشه و مهندس که بکل اخلاقش عوض میشه جفتشون رو هم بیرون میکنه اگه این کارو نمی کرد بعدا آنتن کلاس لو می داد و ... منظور از آنتن همون هوشنال خودمونه. مهندس بازدن ممد چله و رضا چینقلاداره کلاس جدی بر عده میگیره . یه چیز خنده دار کفش مهندس پس از برخورد با یک راس ممد چله پاره میشه و عصبانیت مهندس به طور فجیهی بالا می ره چون این اتفاق مقارن بود با  اعتصاب معلمین برای حقوق .

«زنگ بعد »

سر جلسه امتحان نشسته بودیم که چهار نفر مورد اتهام و مجرم اومدن سر کلاس که  کاکا با گفتن «برای آزادی زندانیان از دست بیاتی صلوات» سالن به هوا رفت با خنده های بروبچز کلاس ما. و مهندس هم خنده ای زورکی میکنه و امتحانو شروع میکنه برو بچ ما که عادت داشتن تموم امتحانات رو جزو باز بدن .این بار با مخالفت شدید مهندس روبرو شدن البته باید بگم که بعضی بچه ها که خودشونو برای مهندس شیرن میکردن (مثل هوشنال و گلابی ) جزو باز نمی نوشتن و  کمک بقیه هم نمی دادن . بعد ازکلی خواهش مهندس اون امتحان  رو هم جزو باز نوشتیم یه نکته که تا یادم نرفته درس های  حفظی مثل دینی و ... رو هم جزو باز مینوشتیم چه برسه به پاسکال و... بعد از اون ماجرا مهندس تا چند مدتی اصلا به کافلا و ماتولا محل نمی گذاشت  تا اینکه نوربخش رو فرستادیم برای اینکه مهندس رو راضی کنه  نوربخش به گفته خودش از بچگی به راضی کردن مردم عادت داشت و خبره بود و بعدش  مهندس راضی شد و   کافلا با گرفتن چند ماچ از مهندس با هم آشتی کردن  ولی ماتولا یا همون چلغوز دیگه براش  یه آرزو شده بود که مهندس بهش محل بزاره ...

نظر یادتون نر ه . تا من هم ...

خوب دیگه هر کسی که می یاد تویه این وبلاگ (غریبه ها برای آشنا شدن با کافلا با ایمیل من تماس بگیره تا جوابشو بدم ). وخودی ها هم نظر یادشون نره تا من هم بدون کی اومده کی نیوده تا بحسابشون برسم .

****کشمش در حال کشتن  مخمل جون ****

کشمش در حال کشتن مخمل

کافلا نارحته ...

یه خبر تازه و بد بیاری برای من:

اموروز کافلا رو دیدم خیلی عصبانی  بودش هر چی ازش پرسیدم جواب منو نداد و گفت که دیگه من کافلا نیستم و می خوام مثل ... (تو کفش بمونید فقط عبدالله ماستی می دونه) زندگی  کنم و دیگه از این کارا نمیکم ؟ کدوم کارا  کافلا ؟ همون دیگه . من که فکرم به جایی رسیده بود که کافلا خلاف کار شده و فکر کرده که ما فهمیدیم بعد از کلی سوال و پرسش اخر گفت من امنیت جانی ندارم همه منو دیگه می شناسن و تابلو شدم. من هم گفتم که کافلا .در جواب به من گفت من کافلا نیستم من رضام . من که فهمیدم داره راست میگه تصمیم گرفتم که دیگه چیزی ننویسم و حالا هم اومدم برای خدا  حافظی. برای این که این وبلاگ از دست نره اونو به یکی ازدوستام میدم معلوم نیست کیه تاهر چی می خواد توش بنویسه . ولی شاید هم دادمش به کافلا و خودش اود و شروع به نوشتن کرد .

اطلاعیه

 سلام

به اطلاع کلیه دوستانی این وبلاگ رو می خونن می رسونم که بخاطر دلایل شخصی تا اطلاع ثانوی از نوشتن  در این وبلاگ معذورم

دلیلش رو می تونید از گلابی بپرسید که باز هم مثل همیشه زیر آب ما رو پیش اونی نباید بزنه زد و خیلی ناراحتم کرد .

یه خبر دیگه که روز یکشنبه به تاریخ ۲۰ آذر ماه جشن تولد عبد الله ماستی از کلیه برو بچز کلاس سوم کامپیوتر دعوت می کنم که تشریف بیارن در ضمن از زبان خود عبدالله ماستی دارن می گم .

فعلا  ما می ریم تا بعد شاید باز هم برگشتیم . گلابی لینکش تویه لینکستان هستش نمی دونم مشکل با من چیه  که همش می خواد منو اذیت کنه .

چون من فقط گفتم که تموم نوشته های  وبلگ از یکی دیگه هستو همشونو کپی کرده ناراحت شده . البته اون عددی نیست که من بخوام از حرفاش ناراحت بشم و می سپارمش با  کـــــــــا فــــلا که من به عشق اون دارم می نویسم . 

اینم وبلاگ گلابی  خداییش ببینید کودوم مطلبو خودش نوشته .

سوغات کافلا از برره

 

 در سفر هفته گذشته کافلا  به برره با اوردن نمونه رایگان آموزش رقص برره خودشو به عنوان فراری درجه یک در برره معرفی کرد.

 چون از از دست اونا فرار کرد و ادامشو در  روز های آینده از خود  سریال برره خواهید دید.

                                                              

مجبورم کردید که ...

سلام

من نمی خواستم که بنویسم ولی دو تا از بچه ها شفاهی نظرشون گفتن البته نظرشون جنبه انتقاد داشت ولی اشکال نداره  بالاخره نظرشون بود .

مژده                                                                                                                                                      مژده

 به زودی در این مکان عکس های جدیدی از کافلا قرار می گیره  ولی با عض شرمندگی اجازه کپی کردن رو ندارید . دلیلش بر می گرده به دوران مدرسه و مشکل کافلا با چرکولک اگه چرکولک عکس کافلا رو پیدا کنه چنان ویرایشش می کنه که دیگه .....

خوب ما باز اومدیم و داریم می نویسیم ولی خداییش نظر یادتون نره در ضمن جریان کافلا با چرکولک رو هم براتون می نویسم  ولی نه حالا بزارید برم اخه من یه مشکل کوچیک با این عربا دارم بزارید وقتی که برگشتم   ادامشو براتون می نویسم فعلا خدا حافظ .

یه چیز دیگه این که از عشق کافلا به یه دختره  که تویه یه شرکت  کامپیوتری  کار می کرد براتون  خبر دارم ولی بعد از  سفرم براتون می گم .

اعتراض به ...

سلام

 

           

      ***نظر بدید  تا من هم بتونم بنویسم ***

                 

مصاحبه با کافلا

سلام به عزیزان

امروز من اومدم و منتظر کافلا هستم  تا یه مساحبه به طور زنده با اون داشته باشم ولی حیف که یکم بد قوله و هنوز نیومده اشکال نداره ما فرض و بر این می زاریم که اومده و شروع به سوال پرسیدن می کنیم .

با لاخره بعد از ۱۰ دقیقه تاخیر رسید .

حالا میریم سراغ سوالات .

1-کافلا  شما چه نیرویی دارد که این طوری بچه ها رو دور خودتون جمع می کنید :

راستش نیست من خیلی عاشق برو بچ هستم و اصولا بچه بازم البته نباید از این حرف من سو ء استفاده بشه .

۲-کافلا چرا شما به مدرسه رفتید آیا هدف خاصی داشتید .

هدف من از به مدرسه رفتن این بود که برای آخرت خود توشه ای جمع کرده باشم (نان و کشمش).

تا اینجا کافیه . دلیلش اینه که کافلا دچار ضعف شدیدی شده (فکر کنم که بخاطر دروغ هایی که گفته ).

حالا می خام براتون ماجرا کشمش و دهقانو براتون بگم:

یه روزسر کلاس دهقان فکر کنم که آخرای زنگ بود و همه داشتن با هم اختلاد می کردن که گوشه سمت چپ کلاس بلوایی به پا شد  کشمش با کافلای ما حرفش شده بودفکر کنم ماجرا مربوط به گذشته کشمش بود و ...

چون طبق قانون ما نباید از حریم خودمون تجاوز کنیم من هم مسئله رو باز گو نمی کنم .

ادامشو بشنو که یک دفعه دهقان قاط می زنه و با لحنی  بدخیلی کشمش رو به وسط کلاس دعوت می کنه در همین حین کشمش بر میگرده و به کافلا می گه ....

کافا هم به رگ غیرتش بر می خوره در جوابه کشمش میگه حمزه سلام رسوند . دهقان که دیگه نمی تونست کلاسو اداره کنه با زدن کشمش امنیت کلاسو برقرار می کنه و کشمش بعد از اینکه دو سه تا سیلی میخوره می یاد میشینه و می گه اگه یکی دیگه زده بود حالیش می کردم ما هم که فهمیده بودیم داره به خودش امید میده کافلا رو فرستادیم برای آشتی کنون کافلا علی رغم میل باطنیش رفت و دو  تا ماچ آبدار از کشمش گرفت و ماجر تموم شد و لی برای کشمش غم انگیز ترین روز زندگیش بود چون هم سیلی خورده بود هم اینکه دو  تا ماچ به کافلا داده بود آخه کشمش از اینکه کسی ماچش کنه بدش می یومد .


 فعلا من باید برم قرار بود که عبد الله ماستی با شهرکی هم بیان کمک من و لی ... آخه شهرکی عادت داره به بد قولی  من نمی گم که خودم از همه بهتر بودم و هستم من یه بار فقط بد قولی کردم به شرکی اونم بخاطر  مشکلاتی بود که بعدا پیش اومد. در ضمن شهرکی از اینکه من نیومده بودم خوشحال شده بود .

ولی خداییش تویه زندگی تون بد قولی نکنید .

از قدیم  گفتن بد قولی کار  عبد الله ماستی نه شما ....

درضمن یام رفته بود اسم  دوتا از بچه ها رو بنویسم

۱-حسین =  منگوله گوش میرزا

۲-صادق= چرکولک(چی بگم عادت نداشت که حموم بره و همیشه کثیف بود)

فعلا خدا حافظ.

**مژده ***مژده**

سلام

کـــــــــــافـــــــــــلا  با تقدیر و سپاس از کلیه کسانی که از این بلاگ دیدن کردن در یک اطلاعیه مهم به  عرض شما عزیزان کاربر می رساند که :

اول که اینکه نظر یادتو نره .

دوم اینکه به مناسبت سوین روز برگزاری و احداث یا باب کافلا در اینترنت  به ۱۰ نفر به قید قرعه ۱ دستگاه FH12 اهدا می شود در ضمن به اطلاع می رسانم که کافلا  و کاپتان در یک سفر ساحتی به قلنگون با مناظر و اشخاص عجیب قریبی بر خوردن  .

به گفته کاپتان که شاهد این بر خورد کافلا بود گفت: کافلا با نوربخش بر خوردی داشت که پس از گذشت ۱ دقیقه از این بر خورد کافلا به طور فجیهی مریض می شود و بعد با استفاده از اسپری به به  به هوش و حواس خود بر می گردد .  کاپتان که اضحار نمود این اطلاعات محرمانه است از باز گو کردن ادامه ما جرا خود داری کرد.

کافلا  بعد از بازنشسته شدن  کاپتان با یک دستگاه  FH12شروع به گذراندن اوقات فراقت خود می کردن .

خوب دیگه بسه این همه مقدمه چینی برای معرفی  نوربخش بود نوربخ البته آقای نوربخش مسول سایت هنرستان بود و خیلی منظم و دقیق بود .

یکی از ماجرا های کافلا با نوربخش رو براتون مینویسم و لی ... به قول کافلا نظر یادتون نره .

یه روز که همه تویه سایت نشسته بودیم  که نوربخش با اعتراض شدید کافلا موجه شد. چون کافلا حس بویایی خوبی داشت فهمید که تویه سایت بوی پــــــا می یاد و به سرعت و با شتاب به سویه نوربخش دوید در همین هنگام ممد چله جلو کافلا رو می گیره کافلا هم بخاطر حس هم نوعی و مرامی که داشت (آخه بروبچ داشتن خفه می شدن )فقط یه سیلی به ممد چله میزنه و میره طرف نوربخش و میگه این چه وضعیه ما پول دادیم بعد از چند لحظه که کافلا با نورخش رفتن بیرون ما دیدم که تویه دست کافلا یه به به (اسپریه خوش بو کننده )هستو بقیه  خیلی راحت و  اومد کنار ما نشست مثل اینکه یه جورایی ارزا شده بود .

اینم یه ماجرای دیگه قرار شده که شرکی و عبدالله ماست بند هم به من کمک کنن تا ...

 اما ماجرایه FH12:

ما تویه کلاس مواقع بیکاری که فکر کنم بیشتر وقت کلاس بود رو  فاز میترکوندیم  آخه خماره بعضی وقتا سیگاری بار میزد و  لات زشت هم  ...

بعدش با فرض بر اینکه صندلی هامون FH   هستن  دوره مسابقات رالی انجام می دادیم چه حرفا که از برج زهر مار نخوردیم(بیاتی رو می گم معاون مدرسه) و ...

این آخریا دیگه کاپتان پرواز های خودشو به سمت شیخ نشینا  شروع کرد حتی یه سری هم به کشمش زدیم . بهتره یادی هم از خدابیامورز عــــزت کنی (چوری هم بهش می گفتیم) عزت  هیکلی داشت توپ  اخه تویه بدنسازی عنکبوت کار میکرد و هر روز هم با هشنال (ما نفمیدیم هوشنال یعنی چه)  گلاویز می شدند .

بیشتر اوقات که نه بهتره بگم روزهای یکشنبه و دوشنبه که باید تا عصر مدرسه مس موندیم با کافلا و کاپتان میرفتیم اغذیه سرای دلفین(بچه های شهرکرد بلدن) خنده بازاری داشتیم اونجا سرتونو درد نیارم یه روز دستمال کاغذیا تموم می شد یه روز نمک و ... تا یه روز طرف فهمید(صاحب مغازه) و ...

بخدا نمی دونید چقدر خوابم می یاد  ما که رفتیم بخوابیم