(¯`´¯)سرگذشت کافلا و مدرسه(¯`´¯)

لطفا از آخر بلاگ به ترتیب بخشها شروع به خواندن کنید . *(¯`´¯)با تشکر ازشما سعید(¯`´¯)*

(¯`´¯)سرگذشت کافلا و مدرسه(¯`´¯)

لطفا از آخر بلاگ به ترتیب بخشها شروع به خواندن کنید . *(¯`´¯)با تشکر ازشما سعید(¯`´¯)*

**مژده ***مژده**

سلام

کـــــــــــافـــــــــــلا  با تقدیر و سپاس از کلیه کسانی که از این بلاگ دیدن کردن در یک اطلاعیه مهم به  عرض شما عزیزان کاربر می رساند که :

اول که اینکه نظر یادتو نره .

دوم اینکه به مناسبت سوین روز برگزاری و احداث یا باب کافلا در اینترنت  به ۱۰ نفر به قید قرعه ۱ دستگاه FH12 اهدا می شود در ضمن به اطلاع می رسانم که کافلا  و کاپتان در یک سفر ساحتی به قلنگون با مناظر و اشخاص عجیب قریبی بر خوردن  .

به گفته کاپتان که شاهد این بر خورد کافلا بود گفت: کافلا با نوربخش بر خوردی داشت که پس از گذشت ۱ دقیقه از این بر خورد کافلا به طور فجیهی مریض می شود و بعد با استفاده از اسپری به به  به هوش و حواس خود بر می گردد .  کاپتان که اضحار نمود این اطلاعات محرمانه است از باز گو کردن ادامه ما جرا خود داری کرد.

کافلا  بعد از بازنشسته شدن  کاپتان با یک دستگاه  FH12شروع به گذراندن اوقات فراقت خود می کردن .

خوب دیگه بسه این همه مقدمه چینی برای معرفی  نوربخش بود نوربخ البته آقای نوربخش مسول سایت هنرستان بود و خیلی منظم و دقیق بود .

یکی از ماجرا های کافلا با نوربخش رو براتون مینویسم و لی ... به قول کافلا نظر یادتون نره .

یه روز که همه تویه سایت نشسته بودیم  که نوربخش با اعتراض شدید کافلا موجه شد. چون کافلا حس بویایی خوبی داشت فهمید که تویه سایت بوی پــــــا می یاد و به سرعت و با شتاب به سویه نوربخش دوید در همین هنگام ممد چله جلو کافلا رو می گیره کافلا هم بخاطر حس هم نوعی و مرامی که داشت (آخه بروبچ داشتن خفه می شدن )فقط یه سیلی به ممد چله میزنه و میره طرف نوربخش و میگه این چه وضعیه ما پول دادیم بعد از چند لحظه که کافلا با نورخش رفتن بیرون ما دیدم که تویه دست کافلا یه به به (اسپریه خوش بو کننده )هستو بقیه  خیلی راحت و  اومد کنار ما نشست مثل اینکه یه جورایی ارزا شده بود .

اینم یه ماجرای دیگه قرار شده که شرکی و عبدالله ماست بند هم به من کمک کنن تا ...

 اما ماجرایه FH12:

ما تویه کلاس مواقع بیکاری که فکر کنم بیشتر وقت کلاس بود رو  فاز میترکوندیم  آخه خماره بعضی وقتا سیگاری بار میزد و  لات زشت هم  ...

بعدش با فرض بر اینکه صندلی هامون FH   هستن  دوره مسابقات رالی انجام می دادیم چه حرفا که از برج زهر مار نخوردیم(بیاتی رو می گم معاون مدرسه) و ...

این آخریا دیگه کاپتان پرواز های خودشو به سمت شیخ نشینا  شروع کرد حتی یه سری هم به کشمش زدیم . بهتره یادی هم از خدابیامورز عــــزت کنی (چوری هم بهش می گفتیم) عزت  هیکلی داشت توپ  اخه تویه بدنسازی عنکبوت کار میکرد و هر روز هم با هشنال (ما نفمیدیم هوشنال یعنی چه)  گلاویز می شدند .

بیشتر اوقات که نه بهتره بگم روزهای یکشنبه و دوشنبه که باید تا عصر مدرسه مس موندیم با کافلا و کاپتان میرفتیم اغذیه سرای دلفین(بچه های شهرکرد بلدن) خنده بازاری داشتیم اونجا سرتونو درد نیارم یه روز دستمال کاغذیا تموم می شد یه روز نمک و ... تا یه روز طرف فهمید(صاحب مغازه) و ...

بخدا نمی دونید چقدر خوابم می یاد  ما که رفتیم بخوابیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد