سلام به عزیزان
امروز من اومدم و منتظر کافلا هستم تا یه مساحبه به طور زنده با اون داشته باشم ولی حیف که یکم بد قوله و هنوز نیومده اشکال نداره ما فرض و بر این می زاریم که اومده و شروع به سوال پرسیدن می کنیم .
با لاخره بعد از ۱۰ دقیقه تاخیر رسید .
حالا میریم سراغ سوالات .
1-کافلا شما چه نیرویی دارد که این طوری بچه ها رو دور خودتون جمع می کنید :
راستش نیست من خیلی عاشق برو بچ هستم و اصولا بچه بازم البته نباید از این حرف من سو ء استفاده بشه .
۲-کافلا چرا شما به مدرسه رفتید آیا هدف خاصی داشتید .
هدف من از به مدرسه رفتن این بود که برای آخرت خود توشه ای جمع کرده باشم (نان و کشمش).
تا اینجا کافیه . دلیلش اینه که کافلا دچار ضعف شدیدی شده (فکر کنم که بخاطر دروغ هایی که گفته ).
حالا می خام براتون ماجرا کشمش و دهقانو براتون بگم:
یه روزسر کلاس دهقان فکر کنم که آخرای زنگ بود و همه داشتن با هم اختلاد می کردن که گوشه سمت چپ کلاس بلوایی به پا شد کشمش با کافلای ما حرفش شده بودفکر کنم ماجرا مربوط به گذشته کشمش بود و ...
چون طبق قانون ما نباید از حریم خودمون تجاوز کنیم من هم مسئله رو باز گو نمی کنم .
ادامشو بشنو که یک دفعه دهقان قاط می زنه و با لحنی بدخیلی کشمش رو به وسط کلاس دعوت می کنه در همین حین کشمش بر میگرده و به کافلا می گه ....
کافا هم به رگ غیرتش بر می خوره در جوابه کشمش میگه حمزه سلام رسوند . دهقان که دیگه نمی تونست کلاسو اداره کنه با زدن کشمش امنیت کلاسو برقرار می کنه و کشمش بعد از اینکه دو سه تا سیلی میخوره می یاد میشینه و می گه اگه یکی دیگه زده بود حالیش می کردم ما هم که فهمیده بودیم داره به خودش امید میده کافلا رو فرستادیم برای آشتی کنون کافلا علی رغم میل باطنیش رفت و دو تا ماچ آبدار از کشمش گرفت و ماجر تموم شد و لی برای کشمش غم انگیز ترین روز زندگیش بود چون هم سیلی خورده بود هم اینکه دو تا ماچ به کافلا داده بود آخه کشمش از اینکه کسی ماچش کنه بدش می یومد .
ولی خداییش تویه زندگی تون بد قولی نکنید .
از قدیم گفتن بد قولی کار عبد الله ماستی نه شما ....
درضمن یام رفته بود اسم دوتا از بچه ها رو بنویسم
۱-حسین = منگوله گوش میرزا
۲-صادق= چرکولک(چی بگم عادت نداشت که حموم بره و همیشه کثیف بود)
فعلا خدا حافظ.
وبلاگ خیلی قشنگیه ممنون
خیلی باحالی یاد دوران مدرسه خودم افتادم