یه خبر تازه و بد بیاری برای من:
اموروز کافلا رو دیدم خیلی عصبانی بودش هر چی ازش پرسیدم جواب منو نداد و گفت که دیگه من کافلا نیستم و می خوام مثل ... (تو کفش بمونید فقط عبدالله ماستی می دونه) زندگی کنم و دیگه از این کارا نمیکم ؟ کدوم کارا کافلا ؟ همون دیگه . من که فکرم به جایی رسیده بود که کافلا خلاف کار شده و فکر کرده که ما فهمیدیم بعد از کلی سوال و پرسش اخر گفت من امنیت جانی ندارم همه منو دیگه می شناسن و تابلو شدم. من هم گفتم که کافلا .در جواب به من گفت من کافلا نیستم من رضام . من که فهمیدم داره راست میگه تصمیم گرفتم که دیگه چیزی ننویسم و حالا هم اومدم برای خدا حافظی. برای این که این وبلاگ از دست نره اونو به یکی ازدوستام میدم معلوم نیست کیه تاهر چی می خواد توش بنویسه . ولی شاید هم دادمش به کافلا و خودش اود و شروع به نوشتن کرد .
سلام
عالی بود به ما هم سر بزنید خوشحال میشم
غربت من تنها سایبانی کوچک بر گرده راهی متروک
سلام به کافلا بگو بیاد ببینم
یادت نره
بای
سلام عالی بود سعی کن ادامه بدهی .حیف است حالارهایش کنی.